سلام
ای غایب بی نشان ! ای بهانه تمام گریه هایم! ای آقای ندیده ام !
امشب دوباره دلم بی قراری می کند؛ ستاره می شمارد و سراغت را از ماه می گیرد ، اما گلهای باغچه که بی قراری دلم را می بینند ، به جای ماه جواب می دهند :« ما ، عمری ست هر بهار به امید آمدنش خود آرایی و عطر افشانی می کنیم ولی با آمدن پاییز عمرمان به سر می آید و او نمی آید!!»
دوباره دلم ستاره می شمارد ؛ ماه را می نگرد ، گلهای باغچه را می بوید و می پرسد:« چرا برای دردهایم ، درمانی ، چشمهایم را بارانی و قلب شکسته ام را مهربانی نیست؟»
مگر نه اینکه ، آمدنت ، گلهای یاس و اطلسی را برای ما به ارمغان می آورد؟ مگر نه این که نگاه نازنینت ناب ترین لحظه ها را نصیب دلهای شکسته ی ما می کند؟ مگر نه این که دست شفابخشت ، تمام گریه ها را می خنداند؟ پس چرا نمی آیی؟!! چرا عمری است ما را در حسرت یک لحظه دیدار جمال دلربایت گذارده ای ؟
اصلا"، ای که خودت گفتی : روزی خواهی آمد و آن روز تمام قناری ها آواز می خوانند ؛ تمام غنچه ها می شکفند و تمام چشمها از اشکهای شوق بارانی می شوند... پس چرا نگفتی نخوانده طالبت می شوم ؛ ندیده عاشقت می شوم؛ ونیامده دلتنگ نبودنت؟
ای آقای ندیده ام !! تو تمام اشتیاق کمیل من ، تمام گریه های ندبه ی من و تمام دلتنگی های سمات من هستی .. بیش از این ، ما را چشم انتظار و بی قرار مخواه ! و با آمدنت ، نور صفا وصداقت و صمیمیت را بر ظلمتکده ی دلهای تاریک عالمیان بتابان.
ای محبوب دلها!! تمام هستی ام را خاک قدمت می کنم، تا شاید نظری به جاده ی دلم بیندازی !! چرا که تو آفتاب یقینی ، که امید فرداها هستی ، تو بها روءیایی که به طراوت گل سرخ می مانی و نرم وسبز و لطیفی ، تو معنای واژه های آسمانی هستی که دستهایش برای آمدنت به زمین دعا می کند !!
ای تجسم مهربانی!! غیرت آفتاب و جلوه زیبای ماه تو را وصف می کنند و نفس تو آب را معنی می کند و نبض خورشید تو را توصیف می نماید.. خوب می دانم که می آیی ؛ آری تو می آیی ؛ همانگونه که وعده کرده ای و آنگاه ست که کلمه ی « انتظار » را از لغت نامه ها پاک خواهیم کرد !! پس ای تمام زیبایی !! بیا تا برای همیشه فریادرس عاشقان موعود باشی....
ای آنکه در نگاهت ، حجمی ز نــور داری!!
کی از مسیر کوچه ، قصـــد عــــبور داری؟؟
چشم انتــــظار ماندم ، تا بر شــــــــبم بتــابی
ای آنکه درحــــجابت ، دریــای نــــور داری
من غرق در گــناهم ، کی می کنی نگاهـــم؟
برعــکس چشمهایم ، چشــــمی صـبور داری
از پرده ها برون شـد، ســــــــــوز نـهانی ما
کوک اســت ساز دلها،کی قصد شور داری ؟
درخواب دیده بودم ، یک شــب فروغ رویت
کی در سـرای چشمـــم قصد ظهور داری ؟